۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

چه می‌توان کرد

از زمانه ای که، نالش درونی اش را در گوشت زمزمه می‌کند، و از فریاد هر روزه ی انسانها و تلاطمی که در جان هستی می‌اندازد، باید گفت، نوشت و آواز کرد.

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

هنر مبارزه

مدتی پیش مرسدس سوسا در سن ۷۴ سالگی درگذشت. او یکی از بزرگترین و تاثیر گذارترین خوانندگان آرژانتین و آمریکای جنوبی بود. بعد از این که در آرژانتین یک ر‌‌ژیم نظامی در ‍پی یک کودتا در سال ۱۹۷۶ میلادی قدرت رو به دست گرفت، خفقان شدید‌ی رو حاکم کرد. سوسا در جریان یک اجرا در شهری که تعداد زیادی از دانشجویان به دست ارتش کشته شده بودند، در حالی که روی صحنه بود، دستگیر شد. سوسا بعد از ممنوعیت اجرای کارهاش، کشور رو ترک کرد. در اون سالها، خیلی از کارهای سوسا شدیدا سیاسی و اجتماعی بودند.

یکی از معروفترین کارهای سوسا


ویکتور هارا شاعر و خواننده‌ی شیلیایی بود که بعد از کودتای نظامی تحت حمایت آمریکا، همراه با هزاران نفر دیگر بعد از شکنجه‌ی شدید کشته شد. ماهیت غم‌انگیز مرگ ویکتور در کنار شعر‌هایش، او را به یک نماد تبدیل کرد.

A tribute to Victor Jara by Sosa


در زمان اوج گرفتن اعتراضات مردمی ایران قبل از سال ۵۷، اشعار و آثار گوناگونی معنا و مفهوم ویژه‌ای پیدا کردند.
سر اومد زمستون، از شاعری که نمی شناسمش، با ترنم گوش نوازش به سمبلی برای خوش‌امد گویی به روزهای بهتر تبدیل شده.

یک اجرای خانگی بسیار زیبا از‍‍ سراومد زمستون


یار دبستانی من، شعری از منصور تهرانی، شاعر ترکمن، که برای اولین بار با صدای فریدون فروغی در فیلم فریاد تا ترور اجرا شد. مدتهاست که در اعتراضات دانشجویی هم‌خوانی می‌شود.
اشعار و آثار هنری گوناگون از حرکت آزادی‌خواهانه مردم ایران از مشروطه تا به امروز الهام گرفته‌اند. هنرمندان مانند یک نشانه برای حرکت های اجتماعی هستند. زمانی که شرایط گونانون به گونه ای احساس هنری را بر می انگیزند، نشانه‌ی تغییری در درون جامعه است. فراوانی آثار هنری، بعد از حوادث اخیر ایران، نشان از جنبشی سبز و بومی می‌دهد. مقایسه آثار خلق شده، قبل و بعد از حوادث اخیر، فورانی درونی را در جامعه نشان می‌دهد. شاید سالها بعد از این، ارزش این هنر سبز نمود بیشتری داشته باشد.

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

تاراج آرامش

وطن، در یاد و خاطره‌ام همیشگی وجاودانی، اگر چه انگار، دیر‌گاهی است که چهره ات، آماج سیلی های بی‌امان شده‌است. کی و چگونه سبزیت خار چشم سیاه اندیشان بی‌هویت شد. وطن‌دوستی را عجیب هوایی غبار آلود گرفته است. با بوی زمین تازه باران‌زده، یاد لحظه لحظه ی بودن با وطنی که در یاد داری می افتی، ولی امان از تلنگور سنگین حقیقت، که چهره‌ی شهرم را جلادان ریا کار خونین کرده و پیکرش را دریده‌اند. سهمگین باری است این جدایی، با خود زمزمه می کنی که چه توان کرد، انگار تا بودست همین بودست. انگار چند سالی که وطنت تو را در آغوش داشت، شیطان در کاخ سیاهش، یارانش را می‌پروراند. دلت را به وعده‌ی او که وعده‌اش نگهداشته است ،آسوده می‌کنی. ولی انگار آرامی نیست، انسان وطن به تاراج رفته را.

۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

نزدیکی

نزدیکی بهار را دیگه می شه به راحتی حس کرد. عطرش درست مثل یکدفعه ای بودنش همه جا رو پر کرده. این جا مثل اون شهر خودمونیِ خودمون نیست که انگار مردم دارن تند تند می دوند که از قدم های بهار عقب نمونن...ولی باز انگار همه در انتظار ورودشن. هفت سین خونه داره آروم و آروم کامل میشه...با این که دیگه از پولهای نو و تا نخورده و هیجان تعطیلی عید خبری نیست ولی انگار همه ی اون اتفاقا دوباره می خواد تکرار بشه و تو داری روزهای آخر مدرسه رو هر جوری شده سر می کنی. برگ ها و چمن ها هر روز که بهشون یه نگاهی می ندازی سبز تر شدن. بله انگار دیگه داره نوبت بهار میشه که بیاد و همه رو تازه کنه...شاد کنه و سبک.