۱۳۸۶ آذر ۲۶, دوشنبه

آخر سال

آخرش همیشه به یک شکل و حالت تمام می شه. این بار هم دوره ی شلوغی و کار ممتد، که انگار از آن زمانهایی است که از گذر عمر خوشحالی، زود تر از اون چیزی که فکرش رو می کردی، گذشت


شاید اگر حوصله داشتی بتونی یه کتابی بخونی یا چند تا فیلم خوب ببینی. با این که هنوز کلی کار باید کرد، یه دو جین مقاله باید بخونی و کلی آزمایش که باید انجام بدی و بررسی هم بکنی ولی خوب زمان هم بیشتر و می شه با آرامش پیش رفت


در بین فیلمهای آخر سال که معمولا بیشتر از بقیه سال هم هستند، چند تاشون ارزش دیدن رو دارن. از "پرسپولیس" و "بادبادک ران" ،که اولی ساخته ی یه ایرانیه تو دومی دو تا بازیگر ایرانی بازی میکنن و هر دو اقتباس از کتاب هایی با همین نام ها هستن، گرفته تا فیلمهایی با حضور " ویل اسمیت"، "تام هنکس" و " جانی دپ" که همگی رو منتقدهای سخت گیر اینجا پسندیدن و فیلم خشن برادران کوئن و چند تا فیلم دیگه


تا خدا چی بخواد

۱۳۸۶ آبان ۱۰, پنجشنبه

به یاد قیصر


فال نیک
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

قیصر امین پور

۱۳۸۶ مهر ۱۸, چهارشنبه

زمستان است

به همین سادگی زمستان آمد، دیروز آنقدر گرم بود که زیاد نمی شد بیرون ماند و امروز اینقدر سرد، دیروز تا رسیدم، کولر روشن کردم و امروز بخاری
دلم برای سوز زمستان تنگ شده بود و طاقتم داشت طاق می شد
راستی، یاد اون جایی که تابستان با واسطه ی پاییز زمستانی می شد به خیر

۱۳۸۶ مهر ۱۲, پنجشنبه

اى خداوندى كه گره كارهاى فرو بسته به تو گشوده مى‏شود وسختيها به تو آسان مى‏گردد،اى خداوندى كه از تو خواهند رهايى ازتنگناها را و يافتن آسودگى را به قدرت تو دشوارى خوارمايه گردد و به‏لطف تو اسباب كارها ساخته آيد.قضا به قدرت تو جارى است و هر چيزى‏بر وفق اراده تو پديد آمده است:به مشيت تو فرمانبر است و به گفتارآمرانه‏اش نياز نيست،به اراده تو بازداشتنى است و به گفتاربازدارنده‏اش نياز نيست. تويى آن كه در مهمات بخوانند و در سختيها به او پناه جويند. هيچ‏بلايى از سرما نرود جز آنكه تواش برانى و هيچ اندوهى از دل ما رخت‏نبندد مگر آنكه تواش از ميان بردارى
نيايش هفتم
صحیفه سجادیه
(ترجمه آيتي)


۱۳۸۶ مهر ۴, چهارشنبه

این مرد و آن جایگاه

یادم می آد قبل از انتحابات همین ریاست جمهوری بود که داشتم حرفهای رئیس جمهور فعلی رو در مورد ورزش قهرمانی گوش میدادم که می گفت ورزش برای تعالی خوب و ورزش قهرمانی به تنهایی مهم نیست و یه مثالیم زد که وقتی فلان ورزش کار گل می زنه و بعد خدا رو شکر می کنه چه اتفاقاتی که تو فکر مردم نمی افته. همون موقع بود که ته دلم خالی شد. بگذریم حالا اون مرد رئیس جمهور کشور ما، ایران و اومده نیویورک و به یه دانشگاهی تو شعاعی که اجازه تردد داشته برای سخنرانی و پرسش و پاسخ دعوت شده و رئیس اون دانشگاه توی جلسه ی سخنرانی قبل از هر حرف و سخنی کلی کلفت بهش گفته
از این که مناسب جایگاه یه رئیس دانشگاه که توی اون شعاع بوده هست که این حرفها رو بزنه، و یا این که رئیس جمهور ما در ادامه ی اون خیر مقدم، خوب صحبت کرده یا نه و حتی از این که مردم خارجه از همه نوعش چه جوری فکر کردن و می کنن، بگذریم. من می خوام در مورد خودمون حرف بزنم که باید شاد ، ناراحت یا بی تفاوت باشیم. ممکنه هممون بارها این مرد کذایی رو با حرفامون مورد لطف قرار داده باشیم و بر این باور باشیم که با مردم صاف و صادق نبوده و حتی هر نوع تحقیر و توهینی حقش. اما یادمون باشه که این مرد رئیس جمهور کشور ما، ایران و همیشه تو تاریخ این نام بعد از اون عنوان می یاد

۱۳۸۶ شهریور ۲۳, جمعه

حاشیه ها

چند وقتیه که یا دستم به نوشتن نمی یاد یا اینکه وقت نمی شه. حسابی سرم با کارهای آزماشگاه و درسا گرمه و آروم، آروم هم داره هوا سرد می شه. این جا در واقع دو تا فصل داره، زمستون و تابستون. آدم وقتی تابستونه دلش برا سرما تنگ می شه وقتی زمستونه هم انقدر سرد میشه که فقط دنبال یه جای گرمی، اما بازم قشنگه. امروز دومین روز ماه رمضان این جا حال و هواش با ایران فرق می کنه ولی خوب
استادم چند وقت پیش پرسید کی "رمدان" میشه وقتی من گفتم حدودا یه هفته دیگه، بعد به روبرتو (همکار آزمایشگام) گفت این، ماهیه که باید ببینی. اینجا کلا اسلام رو خوب میشناسن
عصری سمینار ماشین ها و منبع تغذیه ی نانو بدون نیاز به نیروی خارجی بود، مثلا تصور کنید یه عضو مصنوعی رو که از حرکت بدن تغذیه می شه و نیاز به باتری نداره، جالب بود. بعد و قبلش هم پذیرایی مفصل با شیرینی و غذا و نوشابه بود، که منم آوردم خونه و منتظریم به وقتش بخوریم

۱۳۸۶ مرداد ۲۸, یکشنبه

شاید بی تفاوتی

خیلی وقته نمی دونم چی بنویسم، هر چه می گذره از اخبار ایران خسته تر می شم و کارهام این جا بیشتر و جذاب تر میشه هر روز میرم آزمایشگاه خودمون و به کار هایی مشغول میشم که واقعا برام جذابه، این جا خیلی آرومه و همه ی کارها تو همین آرومی پیش میره. بعد از سفر خوب و دوست داشتنی چند وقت پیش، دوباره مشغول کارام شدم، ولی دیگه جزئیات اخبار ایران رو دنبال نمی کنم و فقط یه سرکی می زنم. شاید کمی بی تفاوت شدم، انگار برای بی تفاوتی کمی زود ولی من با هاش راحتم

۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه

امیر می گفت

هفته ی پیش مدیسون بودیم. خیلی جای آروم و قشنگی بود حداقل در این فصل، پر از زمین های گلف و با یک دریاچه ی قشنگ که از محوطه دانشگاه میتونستی ببینیش. منزل یکی از اقوام بنفش بودیم. این آشنا دوستی داشت که همسرش امریکایی بود،مردی با قد کوتاه، موهای مشکی، خوش صحبت، آرام و دوست داشتنی. امیر پسرشون،جوونی با مو های مشکی و کوتاه و قد متوسط، کارش سفالگری بود

امیر از زبان مادری مادر چیزی نمی دونست. از این جا زیاد دل خوشی نداشت، می گفت:" مردم این جا با هم حرف نمی زنن من جایی رو دوست دارم که بشه با مردمش صحبت کرد، این جا همه هدفون تو گوششون و کاری به هم ندارن". آب های آرام و زلال و دوست داشت نه آب دریاچه ی شهر خودشونو، معتقد بود که اگر سیاست دست دانشمندا بود اوضاع جهان بهتر بود! در جواب من که گفتم:" البته سیاست خیلی پیچیدست"، گفت:"مطمئنا از مکانیک کوانتومی پیچیده تر نیست"! فیلمهایی رو دوست داشت که بشه در موردش فکر کرد و می گفت:"یکی از بهترین فیلمهایی که دیدم، یه فیلمی بود به اسم...ده...فکر کنم، نمیدونم مال کی بود... ولی ازون فیلمها بود که بدون پول زیاد عالی بود"، گفتم بهش که فیلم مال کیا رستمیه، ولی من ندیدم

می گفت:" هیچ وقت عضو ارتش نمی شم و برام مهم نیست که سیاست مدارا چی میگن فقط برام سرنوشت و سلامتی آدم هایی مثل مادر بزرگم تو ایران مهمه" بعد، چند لحظه تو فکر رفت و دیگه فقط از کارگاه سفال گری گفت

۱۳۸۶ تیر ۱۴, پنجشنبه

مردم آگاهی و مردم فریبی

چند وقتی بود که در روزنامه های ایران به خصوص روزنامه های طرفدار مردم سالاری و منتقد جریان های خشونت طلب و یا معتقد به محدود کردن مردم برای رسیدن به اهدافی خاص (که لزوما زیان رسان نمی باشند)، بحث پوپولیسم مطرح می شد. درهمان مقطع بسیاری در مورد این موضوع و مصادیقی از آن در ایران امروز میان جریان های مختلف فکری مطالبی نوشتند. که همگی روشن گر حقایقی در مورد حوادث و اتفاقات امروز و گذشته ی جامعه ما بود. در این مطالب این لغت را با تعابیری چون مردم فریبی، مردم انگیزی، عوام گرایی و عوام زدگی هم رده دانسته و بعضی برای آن یک بار منفی در نظر گرفته و عده ای دیگر آن را کمابیش ابزار همه سیاستمداران معرفی و همچنین به عدم ثبات آن هم اشاراتی کرده بودند

ولی نظر من در مورد این تفاسیر، اگر قرار باشد در زمانی انتخاب مردم را به دلیل عوام فریبی و در زمان دیگر به دلیل استفاده از جذابیت های آزادی بدون مرز و لیبرالیسم بدانیم، همیشه از خواست مردم غفلت کرده ایم. ولی مگر ممکن نیست مردم گرفتار فریب شوند؟ البته که امکان دارد، ولی این فریب خوردگی دائمی نبوده و همچنین به هیچ کس اختیار تصمیم گیری و به حاشیه راندن مردم داده نشده. و نکته آخر این که همه آنانی که نگران خسارت های چنین دوران هایی می باشند، وظیفه آگاه سازی و فرهنگ سازی برای مردم را دارند که این خود نیاز مبرم به اعتماد مردم دارد

۱۳۸۶ تیر ۱۱, دوشنبه

عمر

این روزها حول و حوش روز تولدم، وارد 25 سالگی می شم. از وقتی که از بیست سالگی گذشتم دیگه پیر شدن را حس میکنم. و شاید نزدیک شدن به پایان را، با این که دوستی این همراه همیشگی کاری به سن و سال نداره و انگار من اونقدر بزرگ شدم که نزدیکی اون رو می فهمم. با هر توجیه و تفسیری که باشه، این باعث میشه بیشتر به چیزایی که همراهمه فکر کنم. شدید و پر شتاب گویی می خواهد تنها به امید او امیدوار باشی
به قول خیام
این غافله عمر عجب میگذرد
یا به قول شهریار
شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد*** بدين شتاب خدايا شباب مي گذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ساقي***شتاب کن که جهان با شتاب مي‌گذرد
به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم***نشسته‌ام لب جوئي و آب مي‌گذرد

۱۳۸۶ تیر ۸, جمعه

عامیانه

به نام خدا
سلام
چند وقتی است که به موضوع مردم و رفتارهایشان خیلی فکر میکنم. این عامه ی مردم تعیین کننده ترین قشر در حرکت های اجتماعی هسستن و به همین خاطره که طیف هایی مثل سیاستمدارا و یا روشنفکرا دنبال همراهی همین مردم عامی هستن، اما در ایران موفق به همراه کردن مردم نمیشن و یا بعد از مدت زمان زیاد و با روشهای مختلف و به کمک عوامل دیگری غیر از خودشون به هدف میرسن. این داستان بارها اتفاق افتاده و حتما دلایل زیادی هم داره. ولی مهمترین و جالب ترین نکته اینه که همیشه مردم به یک نوع و بایک مرام رفتار می کنن، که اون هم کاملا صادقانه با توجه به خواسته هاشون و خاطراتشون، تمام اونایی که ازشون تجربه ای داشتن رو با جزئیاتش در یاد دارن و کمتر دچار خطا می شن، و یه چیز دیگه در مورد این مرام حوصله ی زیادش، آخرش این که کاملا عامیانه