۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

آینده ی انتخاباتی

مدتی است که همه جریانهای اصلاح طلب و میانه رو در ایران، در التهاب و شتابی عجیب برای انتخاب کاندیدی برای انتخابات ریاست جمهوری هستند. و در این میان بسیاری اصرار فراوانی برای ورود خاتمی به میدان دارند. تا این جای موضوع کاملا عادی و معمول می نماید. ولی انگار خاتمی تمایل چندانی به ورود به این انتخابات ندارد و ترجیح میدهد که شخصیت و نقشی فرای کار اجرایی در امور داخل و حتی خارج از ایران داشته باشد. از این که، به نظر من این انتخاب کاملا به جا و طبیعی است و انتظار دیگری هم از یک سیاستمدار هوشمند نمی توان داشت، که بگذریم. در ماندگی جریان اصلاح طلب در معرفی حتی یک کاندیدا در این زمان کوتاه مانده به انتخابات در نوع خود غریب است. چرا که با توجه به شرایط نه چندان مناسب مردم از لحاظ اقتصادی، ایجاد ارتباط با قشر متوسط و توده ی مردم با یاد آوری شرایط مطلوب قبل و اخطار در مورد ادامه ی شرایط فعلی آسان تر از دوره ی قبل است. علاوه بر این جریان اصلاحات با قشر تحصیل کرده و دانشجویان مشکلی نداشته و فشار های حاضر هم شرایط مطلوب تری را ایجاد کرده است. اما انگار کسی که بتواند این تمایلات را به سوی خود هدایت کند وجود ندارد و همچنان همه گان در تلاشند تا با استفاده از عدم اقبال به جریان حاکم، فردی، که هنوز هم مشخص نیست، پیروز انتخابات باشد. این استراتژی و نحوه ی عمل انفعالی، نشان مناسبی برای جریانی که همگان در انتظار موفقیتش هستند، نمی تواند باشد. جریانی که در طول این سه سال حتی نتوانسته است یک چهره ی مطرح را در افکار توده ی مردم بشناساند و در فکر کاندیدا های قدیمی است.

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

سرزمین عجایب

در سرزمین عجایب وقتی بعضی ها می خوان از رئیس جمهور این سرزمین بازخواست که نه سوال کنن، ولی یا روشون نمی شه یا می گن بد می شه و یا شایدم می ترسن. کل سیستم اداری رو عوض می کنن و کلی وقت تلف می کنن تا موضوع سوال رو از زیر پرچم این رئیس جمهور در بیارن تا به جاش از یه نفر دیگه سوال کنن.

در سرزمین عجایب وقتی بعضی ها کلی درس می خونن برای کنکور و بعدش رتبه دو رقمی هم می یارن ولی باز نمی تونن برن دانشگاهی که می خوان. شاید برای این که بچه اون محل نیستن و یا شاید به قول آقا صادق زیبا کلام چون بعضی ها تر سیده اند که این بچه ها بعدن تو خوابگاه ها شیطونی کنن.


۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

کتابهای قدیمی

در حال گشت و گذار در گوشه و کنار شبکه ی جهانی بودم که یه لینک خیلی جالب دیدم. در مورد این که آموزش و پرورش تمام کتابهای درسی را روی سایتش گذاشته. بدون معطلی وارد شدم و قفل فایل ها رو سریع باز کردم و به کتابهای علوم تجربی دبیرستان بعد راهنمایی و پس از اون پیش دانشگاهی یه نگاهی انداختم. همه خیلی جالب بودن و کلی سر گرم شدم. ولی یک اشکال اساسی داشتن، هیچ کدوم اون هایی که من خوانده بودم، نبودن. همه ی اون کتابها، کتابهایی که اون همه با هاشون وقت گذروندم، به خصوص در سال طولانیه کنکور، حالا کتابهای قدیمی شده اند و جزئی از تاریخ. دیگه حالا از سال آخری که با اون کتابها سر کردم هشت سال می گذره و انگار، درست همین دیروز بود.

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

پیام دوستی

حتما جشن گشایش المپیک رو دیده اید. از این که شبکه ی محترم NBC این مراسم رو مستقیم پخش نکرد که بگذریم. مراسم زیبا و کاملا غیر قابل پیش بینی چینی ها، به اندازه ی کافی هنرمندانه، تماما به روز و به گمانم کاملا تحسین برانگیز بود. ولی آن چه بیشتر از مستقیم پخش نشدن این مراسم خجالت آور بود، نظرات مجریان و یا همون تحلیلگر ها در زمان جشن و آمدن تیم ها بود. به نحوی که یکی از اونها در وصف بخش اول برنامه، همان طبل زنها، اون رو کسل کننده و حتی ترسناک نامید. قبل از پخش مراسم هم، یک برنامه نیمه مستند در مورد مشکلات سیاسی، حقوق بشر و بدبختی های چین پخش شد. و حتی در زمان رژه ی کشورها هم از هر فرصتی برای صدور بیانیه ی سیاسی استفاده کردند. جای شکرش باقیه که المپیک نماد صلح و دوستی است.

چین اولین کشور شرقی است که تا حدودی مستقل از غرب پیشرفت خیره کننده ای کرده و حتی دو کشور ژاپن و کره جنوبی را پشت سر گذاشته است. این مراسم پرده برداری از شرق مدرن بود. با این که نباید از کاستی های چین به راحتی گذشت ولی به راحتی می توان اضطراب را در چهره ی غرب در مواجهه با این چین مشاهده کرد.

نه تنها برای چین بلکه برای تمام شرق این یک اتفاق بزرگ و شاید فراموش نشدنی است. امیدوارم که روزی کشور ما هم به یک الگوی بومی و هوشمند توسعه دست پیدا کند. آن زمان می توان به میزبانی شایسته ی چنین رویدادی هم امیدوار بود.

۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

"هم"

از همون بچگی، وقتی تو خیابان ها، این ور و اون ور، پرسه می زدم. حالا تنها یا با دوست و آشنا، اون همه آدم، با قیافه و تیپهای معمولی و عجیب و غریب، را که می دیدم. کلی در موردشون فکر می کردم. که کجا زندگی میکنن. مادر بزرگ، پدر بزرگ، خاله، عمو و خیلی کسا و چیزای دیگشون، چه شکل و حالتی دارن. دلم می خواست بدونم اونام در مورد همه ی آشناهای برای من نا آشناشون همین جوری مثل من فکر می کنن. بعد بدون اینکه بخوام، خودم و جای اونا می دیدم و بد جوری احساس تنهایی می کردم. چون فکر می کردم دیگه توی این جای جدید هیچ کس آشنا نیست. مدتی طول کشید تا بفهمم که اگه جای هر کدوم از اون آدما بودم، خوب همه ی دور و وری ها رو می شناختم.

دیگه می خواستم بدونم، چند تا از این آدمها زندگی خوبی دارن، دلشون خوش و به قول مردم گفتنی، خوشبختن. انگار می خواستم بدونم این حرفا و کلمات یعنی چی، آدما چه جوری این چیزارو احساس می کنن. زیاد طول نکشید که فکر کردم. شاید همه ی این احساس ها و کلمات از "هم" شروع میشه. همونی که توی همدمی، همدیگه، همراهی، همدردی، همفکری و ... آرام و بی صدا بدون این که کسی متوجه بودنش بشه، هست.

۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

یادم می آید

اگه چشمام و ببندم، حتی گذشت این همه سال و نمی فهمم. همین است دلیل دلبستگی و همین که هر آن چه آن جاست دوست دارم. حتی به قول خیلی ها، نداشته ها، کمبودها و املی ها. ولی چرا هیچ کس، هیچ وقت از داشته های نه چندان آن چنانی و معمولی یادی نمی کند.
نمی دونی چه جوری، از بشکه های آب جو، دولول و توپ بیسبال لذت می برن.

همچین حرف می زنند که انگار هیچ جای دنیا، بالکن با بند لباس نداره و انگار همه ی محله ها رو کریستالی و بی نقص می سازن...نمی دونم من که دلم برای اون آپارتمانهای خاص و یه خورده اون ور تر دیوار کاه گلی با یه درخت گردو درست وسط کوچه، تنگ شده.

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

عجیب و باورنکردنی

زمانی فکر می کردم که شاید در یکی از مذهبی ترین جامعه ها زندگی می کنم. ولی بعد از آشنایی با این جامعه ی جدید انگار سنگینی و فشار محیطی مذهبی تر و محافظه کار تر رو، هر روز بیشتر و شگفت زده تر می شه حس کرد. البته با دو جامعه و مذهب مختلف، شاید باور این همه شباهت های اساسی، خیلی سخت باشه. نکته ی قابل توجه اینه که بعضی ها عقیده دارن که، بسیاری از ناهنجاری ها و مشکلات در دو جامعه از تاکید و تحمیل بیش از حد مذهبه. جالب این جاست که در هر دو حکومت از مذهب برای توجیه و یا همراهی مردم با دشمنی ها و سیاسی کاری ها شدیدا استفاده می شه. این جا با این که جدایی "حکومت و مذهب" جزیی از قانون اساسیه ولی کمتر کسی رو میشه پیدا کرد که واقعا به این جدایی اعتقاد داشته باشه. در وطن عزیز هم که مذهب یکی از ارکان ظاهر و باطن حکومته. جواب این که تو این جور جامعه ها به چه مقدار و چگونه، میشه مذهب و مملکت داری رو جمع کرد،که نه سیخ بسوزه نه کباب، شاید خیلی مشکلات رو حل کنه.

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

اولین ها، آخرین ها

سالی که گذشت، برام خیلی به یاد ماندنی بود. فکر کنم چون، اولین سال توی محیطی کاملا جدید و نا آشنا بود و کلی اولین های دیگه که یکیشون تجربه ی تدریس بود، با وجود سختی های زیادی که درس دادن به دانشجوهایی که سال اول کالجن داره و وقت و نیرویی که از آدم میگیره، ولی راستش و بخوای واقعا ازش لذت می برم و راضیم

وقتی سر کلاسم، فکر میکنم واقعا دارم یه چیزایی در مورد زندگی یاد می گیرم. دوست داشتم اینارو بنویسم تا بعدنا یادم نره

این تجربه های با مردم بودن و زمان گذراندن خیلی جالب و قشنگن، همیشه یاد اون هفته های آخر قبل از آمدن از تهران میافتم، که دوست داشتم با اتوبوس این ور و آن ور برم تا زیاد تو راه باشم و بتونم شهر و مردمش و ببینم و بشنوم